معنی فارسی زبان، اسب

لغت نامه دهخدا

فارسی زبان

فارسی زبان. [زَ] (ص مرکب) آنکه فارسی تکلم کند. رجوع به فارسی و فارسی خوان شود.


اسب

اسب. [اَ] (اِ) یکی از مهره های شطرنج که شکل اسب دارد.
- اسب و فرزین نهادن، اسب و فرزین به طرح دادن و بازی را بردن. کنایه از غالب شدن و زیادتی کردن. (برهان). افکندن حریف قوی اسب و فرزین را از مهره های خود تا حریف ضعیف را سهولتی باشد در مقاومت:
اختران بابخت او شطرنج رفعت باختند
بخت او هر هفت را اسب و رخ و فرزین نهاد.
امیرمعزی.
گدائی که بر شیر نر زین نهد
ابوزید را اسب و فرزین نهد.
سعدی.
فرزین بنهی دو عرصه رستم را
آنجا که بلعب اسب کین توزی.
؟
رخت مه را رخ و فرزین نهاده ست
لبت بیجاده را صد عشوه داده ست.
؟
|| یک روی قاب و شتالنگ در بازی:
با بخت تو بدخواه شتالنگ غرض باخت
لیکن به نقیض غرضش اسب خر آمد.
سیف اسفرنگ.


فارسی

فارسی. (ص نسبی) منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد. (منتهی الارب). معرب پارسی. || ایرانی. (حاشیه ٔ برهان چ معین: پارس). فارس. عجم. رجوع به عجم وفارس شود. || پارسی. زبان فارسی، که شامل سه زبان است: پارسی باستان، پارسی میانه (پهلوی و اشکانی)، و پارسی نو (فارسی بعد از اسلام)، و چون مطلقاً فارسی گویند مراد زبان اخیر است. (حاشیه ٔ برهان چ معین: پارس). رجوع به فارسی باستان، فارسی جدید و فارسی میانه و زبان فارسی شود. || ابن الندیم از عبداﷲبن مقفع حکایت کند که لغات فارسی شش است: فهلویه (پهلوی)، دریه (دری)، فارسیه (زبان مردم فارس)، خوزیه (زبان مردم خوزستان)، و سریانیه. فهلویه منسوب است به فهله (پهله) نامی که بر مجموع شهرهای پنجگانه ٔ اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان دهند. دریه لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان سخن کنند و غالب آن لغت مردم خراسان و مشرق ایران و اهل بلخ است. فارسیه لغت موبدان و علما و امثال آنان است و آن زبان اهل فارس باشد. خوزیه زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت خانه ها و بازی جایها و عیش گاهها و با حواشی بدان تکلم کنند. سریانی زبان ویژه ٔ اهل دانش و نگارش است. (از الفهرست چ مصر ص 19).
- تمر فارسی، نوعی از خرمای خوب است.
- خط فارسی، خطی که امروز در نوشتن بوسیله ٔ ایرانیان بکار میرود و الفبای آن با الفبای بسیاری از کشورهای اسلامی و بخصوص ممالک عربی تقریباً یکی است. در تداول عام در برابر خط لاتین (اروپایی)، فارسی گفته میشود.
|| (اِخ) یکی از مردم فارس. (حاشیه ٔ برهان). مقابل ترک و عرب. || زردشتی، مخصوصاً زردشتی مقیم هند. (حاشیه ٔ برهان). به دین.

فرهنگ فارسی هوشیار

فارسی زبان

(صفت) آنکه به زبان فارسی تکلم کند.

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ معین

فارسی

پارسی، ایرانی، زبان مردم ایران، امروز فارسی رایج زمان حال، باستان زبان دوره هخامنشیان.، ~ دَری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان، میانه زبان فارسی دوره اشکانی و ساسانی، نوعی بُرش چوب در نج [خوانش: (ص نسب.)]

تعبیر خواب

اسب

اگر دید بر اسب ابلق نشسته بود، دلیل بر کاری کند که بر وی گواهی دهند. اگر دید بر اسب سیاه نشسته بود، دلیل بر کاری نماید که وی را مال و مهتری حاصل شود. اگر بیند بر اسب کمیت بود، دلیل که از پادشاه قوت و بزرگی یابد. اگر دید بر اسب اشقر (سرخ مو) بود، دلیل است بر صلاح دین و حرمت او از پادشاه. اگر دید بر اسب زرد بود، دلیل که اندک بیماری یابد و بر اسب سمند همین دلیل بود. اگر بیند بر اسب جرمه بود، دلیل است بر خیر و صلاح. اگر دید که بر اسب سلیس بود، دلیل است زن خواهد. اگر دید از اسب فرود آمد، دلیل است از شرف و بزرگی بیفتد. اگر دید از اسب برهنه فرود آمد، دلیل که از گناه و معصیت بازایستد. اگر بیند بر اسب نشسته بود و سلاح تمام پوشیده بود، دلیل که شرفو بزرگی یابد، چنانکه شخص از آن مانع نباشد و دشمن بر او ظفر نیابد. اگر بیند اسب را همی تاخت تا جنگ نماید، دلیل که از وی گناهی در وجود آید با ترس و وهمی بدو رسد، بر قدر تاختن اسب. اگر دید بر اسب نشسته بود و اسب او را در مسجد برد، هیج خیر اندر این نبود، مگر بیند که اسب او را از آنجا بیرون آورد. اگر دید اسب او را مراغمه همی کرد، دلیل که مال و دولت یابد. اگر بیند اسب با وی سخن گفت، دلیل بود که کاری نماید که مردمان از او به شگفت آیند. اگر دید اسب بیگانه در سرای وی درآمد، یا درکوچه وی، دلیل که مدری شرف و نام دار در سرا یا در کوچه وی درآید، به قدر و قیمت اسب و در آنجا مقام سازد. اگر دید اسبی از کوچه او بیرون رفت، دلیل کند که مردی شریف از کوچه او غائب شود، یا بمیرد - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اسب تازی را به خواب دیدن، دلیل بزرگی و عز و جاه بود. اگر دید بر اسب تازی نشسته بود و آن اسب مطیع و به فرمان او بود، دلیل که عز و بزرگی دولت یابد، بر قدر نیکوئی و قیمت اسب. اگر دید که اسب را فرا گرفته یا کسی بدو داد و بر وی نشست، دلیل که شرف و بزرگی یابد، لیکن کمتر از آن که در اسب تازی گفتیم و اگر دید از آن اسب چیزی کم بود، یازین یا نمد زین یا لگام، دلیل که بر قدر آن نقصان در بزرگی او بود. اگر بیند اسب وی را دم انبوه و دراز بود، دلیل که بر قدر آن وی را خادمان باشند و چاکران و اگر دم اسب او بریده بود، دلیل که وی را خادمان و چاکران نباشند. اگر بیند چیزی از اندام اسب او ناقص بود، دلیل که به قدر آن از عز و شرف او نقصان بود. اگر دید با اسب جنگ و نبرد همی کرد و اسب غالب بود و فرمانبر وی نبود، دلیل که مصیبت و گناه نماید. - حضرت دانیال

اسب در خواب، هوای نفس بیننده خواب بود و اگر اسب خویش را سرکش بیند، دلیل که هوای نفس او سرکش باشد و اگر دید اسب خویش مطیع و فرمانبر بود، دلیل که هوای نفس او صعب تر بود به بدی، و بدانکه هر اندامی از اندامهای اسب، نشان بود از پادشاه. اگر خون پادشاه را بر اسب بیند عز و رفعت او بود و مردم عامه اسب به خواب دیدن، عز و بخت بود. اگر بیند اسبی مجهول از محلی بیرون آمد، دلیل که یکی از بزرگان محله از دنیا برود. - جاحظ

اگر بیند بر اسب برهنه نشسته بود، دلیل که مصیبت و معصیت و گناه او بیشتر بود. اگر آن اسب از شخصی دیگر بود، آن چه گفتیم خداوند اسب را بود. اگر دید اسب برهنه بود. لکن مطیع او شد، دلیل بر بزرگی و شرف او بود. اگر بیند بر اسبی نشسته بود و آن اسب بر بام خانه یا بر دیوار ایستاده بود، دلیل آن چه گفتیم از گناه بیشتر و صعب تر نماید. اگر بیند بر اسبی نشسته بود و آن اسب بر هوا می پرید، یا بیند کهم آن اسب را پرها بود و چون مرغ همی پرید، دلیل که وی را شرف و بزرگی بود در دین و دنیا باشد که خداوندش سفر نماید. - محمد بن سیرین

دیدن اسب در خواب بر پنج وجه بود. اول: عز، دوم: مرتبت، سوم: فرمانروایی، چهارم: بزرگی، پنجم: خیرو برکت. اگر بیند یوزه بر اسب او نشسته است، دلیل که جهودی با زن وی فساد نماید. اگر بیند سگی بر اسب نشسته بود، دلیل که مغی با زن او فساد نماید. اسپندان - امام جعفر صادق علیه السلام

معادل ابجد

فارسی زبان، اسب

474

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری